
Jinx rain p9
از زبان مرینت :
_سوپرایززررر
+فی! خدای من سلام
بغل فی پریدمو محکم بغلش کردم. بالاخره جدا شدیم.
از زبان مرینت :
_سوپرایززررر
+فی! خدای من سلام
بغل فی پریدمو محکم بغلش کردم. بالاخره جدا شدیم.
از زبان مرینت :
نور زیادی توی چشمم افتاده بود به سختی چشمم رو باز کردم.
_حالت خوبه مرینت؟
+آااد اد ادرین من کجام؟
_درمانگاه مدرسه ایم؟
+چ چرا؟
_چون غش کردی
سرم بدجوری ونگ ونگ میکرد انگاری رو حالت ویبره بود.
ادرین که از حال من مطمئن شد به کلاس برگشت. من هم وقتی درد سرم ساکت شد به توصیه پرستار به خونه رفتم.
بزن ادامه مطلب
مرینت وارد کلاس شد اول به من نگاه کرد؛ واقعا نمیدونستم چجوری باید با دختری که خودم شکستمش روبرو شم.
لطفا بزن ادامه مطلب
از زبان لیدی باگ:
چندین بار صدام زد اما جوابی ندادم.
بعدش سرم داد زد. از هرکسی بجز کت انتظار این رفتار رو داشتم ولی راجب کت نه.
قبول دارم کار من خوب نبود ولی واکنش اون زیادی بود.
چند جمله چیزی گفت اما برام نا مفهوم بود. یویومو انداختم و از اونجا دور شدم
به خونه که رسیدم یک راست رفتم تو رخت خواب و بالاخره با کلی این دست و اون دست خوابم برد.
ادامه
از زبان ادرین:
با دیدن مرینت حال این گربه سیاه خوب شده بود اما دلم میخواست به آرامگاه برم و به یاد مادرم در اونجا قدم بزنم.
یک نفر داشت از آرامگاه برمیگشت، هم زمان با اون بارون هم انگار برگشتنش گرفته بود.
بزن ادامه
الکس بود.
هول شدم آخه قرار بود فقط مواقع ضروری زنگ بزنه.
کت که متوجه چهره مضطرب من شده بود پرسید
_حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟
+آره آره خوبم فقط باید به این تلفن جواب بدم الان میام.
رفتم طبقه پایینو تا حد امکان به گوشه اتاق پناه بردم تا کت صدامو نشنوه
+سلام
_سلام مرینت
+اتفاقی افتاده؟
_آره اتفاقی افتاده اونم یک اتفاق خیلی بد خواهش میکنم کت رو راهی خونت کنو به برج ایفل بیا
+باشه باشه فعلا. اونجا میبینمت
از زبان مرینت :
روی تختم نشسته بودم، وای خدای من یعنی واقعا تموم شد اون هم به این سادگی؟ واقعا؟
_مرینت ل..
+تیکی دلداری نمیخوام اگه فقط یذره تنها باشم شاید بشه باهاش کنار اومد
_باشه مرینت
+ممنونم
چرا باید بین اینهمه آدم این اتفاق ها برای من بیفته. مرینت تو لیدی باگی خودتو کنترل کن آروم باش ابر قهرمان شهر که گریه نمیکنه آروم باش آروم
+هق.. هق هق.. هق
از زبان ادرین:
+بنظرت چیکار میتونم بکنم؟
_درارتباط با چی؟
+خودتو به اون راه نزن پلگ
_خیله خب اول یه تیکه پیر بده انرژی بگیرم
+بیا شیکمو تو این شرایط هم دنبال پنیری-_-
_اومم چه خوشمزست. خب ببین تو مرینت از دست دادی ولی فکر نکنم کت نوار اون رو از دست داده باشه هوم؟
+درسته پلگ چرا به ذهن خودم نرسید. پلگ پنجه ها بیرون
به سمت خونه مرینت راه افتادم میخواستم به در بالکن مرینت بزنم که با صدای گریه ای که شنیدم قلبم هزار تیکه شد من با این دختر چی کردم
عزمم رو جمع کردم و در زدم
بزن ادامه