
Jinx rain p5
از زبان ادرین:
با دیدن مرینت حال این گربه سیاه خوب شده بود اما دلم میخواست به آرامگاه برم و به یاد مادرم در اونجا قدم بزنم.
یک نفر داشت از آرامگاه برمیگشت، هم زمان با اون بارون هم انگار برگشتنش گرفته بود.
بزن ادامه
از زبان مرینت :
داشتم از اونجا برمیگشتم که انگار دل آسمون هم مثل دل من گرفته بود فقط اون بارید اما من گذاشتم گرفته بمونه.
یکنفر از ناکجا آباد پیدا شد و دست منو به سمت ایستگاه اتوبوس اون نزدیکی کشید.
_باید بریم یک جایی که خیس نشیم
سعی کردم زیر زیرکی نگاهی بهش بندازم؛ بخاطر صدای اشناش.
کت نوار. اون کت نوار بود. نمیخواستم منو کسی هنگام برگشتن از آرامگاه ببینه، چون این رازی بود که قرار نبود کسی بفهمه مخصوصا اگر اون کت نوار باشه.
کلاهم رو پایین تر کشیدم. وقتی داخل ایستگاه بودیم تا مدت طولانی سکوت بود که حکم فرمایی میکرد.
تا زمانی که بارون بند اومد.
_فک کنم هرکدوممون باید بریم خونه
نمیدونم چرا اما..
+تیکی خال ها پدیدار
از زبون کت نوار:
+لیدی باگ؟
با دیدنش شوکه شده شده بود ولی سعی کردم تا به خودم مسلط باشم.
چیزی نمیگفت سکوت کرده بود.
+میخوای بریم برج ایفل اونجا حرف بزنیم؟
چند بار جملمو تکرار کردم دیدم جوابی نمیده
+میمیری جوابمو بدی؟ چت شده تو؟ هان؟ نمیبینی دارم باهات حرف میزنم؟ روز سختی داشتم تو لطفا سخت ترش نکن
درست بعد گفتن این حرف ها از زدنشون پشیمون شدم.
چرا اعصبانیتی که سر پدرم داشتم رو سر کسی خالی کردم که هیچ دخلی بهش نداشته
سرش پایین بود سعی کردم عذر خواهی کنم ولی بعضی چیز هارو عذر خواهی حل نمیکنه.
با نگاهی که توش نا امیدی پر میزد یویو شو انداخت و از اونجا دور شد