
Jinx rain p7
مرینت وارد کلاس شد اول به من نگاه کرد؛ واقعا نمیدونستم چجوری باید با دختری که خودم شکستمش روبرو شم.
لطفا بزن ادامه مطلب
سعی کرد با آلیا حرف بزنه اما آلیا نادیده گرفتش.
پچ پچ های بچه ها شدت گرفته بود، حرف هایی رو درباره مرینت میزدن که حتی نزدیک به توصیف این فرشته هم نبود. میدونستم که لایلا شایعه پراکنی کرده.
خواستم بلند شم تا ساکتشون کنم تا درمورد مرینت من اینجوری حرف نزنن که یادم افتاد اون دیگه مرینت من نیست.
دیدم مرینت سرشو گذاشت رو میز و چشم های اقیانوسیش رو بست. تازمانی که معلم وارد کلاس شد توانایی چشم برداشتن ازش رو نداشتم.
معلم حضور غیاب رو شروع کرد:
_ادرین
+حاضر
_الیا
_حاضر
_ایوان
_حاضر
......
_مرینت
_مرینت
_مرینت
خانم بوستیه چند بار مرینت رو صدا زد اما جوابی نداد ناخودآگاه به پشت برگشتم
چندین بار مرینت رو تکون دادم
تکون نمیخوره!
+خانم بوستیه مرینت حالش بده میشه به اتاق پرستاری ببرمش؟
_باشه ادرین خودت تا زمانی که بهوش اومد پیشش بمون و بفرست خونه نمیخواد دوباره سر کلاس بیاد.
یک دستم رو پشت گردن مرینت و دست دیگمو زیر زانوش فرستادم بغلش کردم و به اتاق پرستاری رفتم.
آنچه خواهید خواند :
به سمت خونه مرینت راه افتادم
کسی جواب نداد
قرار نبود کسی بیاد