Jinx rain p1
بزن ادامه مطلب
از زبان مرینت:
دینگ دینگ دینگگگگگگ با صدای موبایلم از خواب بیدار شدم. وای خدااا بازم خواب موندم
_مرینت بیداری؟ بیا پایین برای خوردن صبحانه دیرت شده ها
+چشم مامان. تیکی تیکی بیدار شو که دیرم شده
_من بیدارم مرینت
سریع لباس هامو عوض کردم و با سرعت نور پایین رفتم صبحانمو خوردم و راهیه مدرسه شدم.
دم در کلاس بودم که سنگینی یک نفر رو روی خودم حس کردم. چشم بسته هم میتونستم بگم اون الیاست که از پشت بغلم کرده.
+سلام بر دوست عزیزم الیا
_سلام بر قهرمان شهر چطوری خوابالو
+تقصیر من چیه اینارو برو به بانوی شرارت بگو
_باشه باشه اعصبانی نشو بیا بریم سرکلاس
وارد کلاس شدم چشمم به ادرن خورد خیلی از بابت عشقی که به آدرین داشتم خوشحال بودم. از اینکه میتونستم کنار اون قدم بردارم بدون لکنت باهاش حرف بزنم و دستشو بگیرم و بگم چقدر دوستش دارم باعث خوشحالیم بود.
بهش سلام کردم ولی اون با نگاه سردی که بهم انداخت باعث شد قلبم بدرد بیاد.
خانم بوستیه اومد و من رفتم کنار آلیا نشستم تا آخر زنگ همش فکرم درگیر آدرین بود و هیچی از درس متوجه نشدم.
_مرینتتتتت
+چ چی شده زلزله اومده؟
_دوساعته دارم صدات میزنم، نمیری؟
+کجا؟
_آدرین الان گفت تو رختکن کارت داره
+اوکی
تو راه روی رختکن منتظر بودم
_اومدی؟
+آره آدرین راجب چی میخوای حرف بزنی؟
_باید بهم بزنیم...
آنچه خواهید خواند:
انگار طناب دار دوره گردنم انداختن
بزار فردا بهش فکر کنی
بدنم میلرزید
اون هیچی نگفت